قوله تعالى: و منْ أظْلم ممن افْترى‏ على الله کذبا الایة دروغ نهادن و دروغ بستن بر الله جل جلاله بحکم ظاهر و بر لسان تفسیر آنست که شرح دادیم، و در قصه مسیلمه و عیسى بیان آن کردیم، اما بر زبان اهل اشارت و بر ذوق جوانمردان طریقت آن را سرى دیگر است و رمزى دیگر، بحکم آن خبر که مصطفى (ص) گفت: «ان لکل آیة ظهرا و بطنا».


و حقیقت این سر آنست که هر که دعوى معرفت الله کند بحقیقت مفترى است، که جلال احدیت از معرفت آب و خاک پاک و مستغنى است.


پیران طریقت ازینجا گفته‏اند: من ذکر فقد افترى، و من صبر فقد اجترى، و من عرف فقد ابترى. و جنید گفته: اکبر ذبنى معرفتى ایاه. مهینه گناه من شناخت وى است، یعنى که میگوید: وى مى‏پندارد و دعوى میکند که او را بسزاى او، بحقیقت حق او، بحدود عزت او بشناختم، و این شناخت از آدمى خود مى‏ناید، و فهم و وهم او خود بدان نرسد، و این شناخت جز در علم ربوبیت نگنجد، که بحقیقت او خود را شناسد، و خود را داند. یقول الله تعالى: و ما قدروا الله حق قدْره. نعت حدثان را بقدم راه نیست. و هر چه از پرگار قدرت بعالم جهلیت آمد، در اسر تلوین است، و تلوینات را بهیئت تمکین راه نیست. هر که راهبر او نظر و استدلال است بر پى خود مى‏رود، و هر که بر پى خود رود جز مغرور نیست، و هر که آرزومند معرفت است نصیب جوى است، و هر که نصیب جوى است جز خود پرور و خود پرست نیست:


دور باش از صحبت خود پرور عادت پرست


بوسه بر خاک کف پاى زخود بیزار زن

آدمى نبود پس بود است، و نبود پس بود نیست است، و از نیست معرفت هست.


چون آید کسى که موجود بین العدمین بود، هیچ چیز است، و در هیچ چیز همه چیز چون آید! نه دولت بحیلت آید، نه معرفت بعلت. نه سعادت بعبادت بود، نه معرفت بکفایت. شبلى گفت: ما عرفتموه بعرفانکم، و أدرکتموه بعلومکم و آرائکم، و عقلتموه بأوهامکم و أفهامکم، و قدرتموه فى عقائدکم و قلوبکم، فهو مصروف الیکم مخلوق مثلکم.


و لقدْ جئْتمونا فرادى‏ الایة ما دخلت الدنیا الا بوصف التجرد، و لا خرجت الا بحکم التفرد، ثم الاثقال و الاوزار لا یأتى علیها حصر و لا مقدار، فلا مالکم اغنى عنکم، و لا حالکم یدفع عنکم، و لا لکم شفیع یخاطبنا فیکم: «لقدْ تقطع بیْنکمْ و ضل عنْکمْ ما کنْتمْ تزْعمون».


إن الله فالق الْحب و النوى‏ دانه طعام شکافد، تا از آن نبات بیرون آید، و قوت را بشاید. همچنین دانه دل شکافد، تا جوهر اخلاص روى نماید، و خلاص بنده‏ در آن بود. آن یکى سبب قوام نفس بنده، و این یکى سبب ثبات ایمان بنده، و هر دو را خود پروراننده و روزى رساننده. دل را مى‏پرورد بمشاهده خود، نفس را مى‏پرورد بنعمت خود، و آن گه آن نفس مرکب این دل ساخته، تا در میدان عبادت بر وى سوارى کند، و منازل طاعات بوى باز برد، تا بمقصد «و أن إلى‏ ربک الْمنْتهى‏» رسد. اینست روز پیروزى و سعادت بى‏نهایت و دولت بیکران، که بنده را بر آمد رایگان، ریحان افتخار از خار افتقار بر دمیده، و صبح شادى از مطلع آزادى برآمده.


فالق الْإصْباح و جعل اللیْل سکنا اگر بصبح کون اقطار عالم روشن کرد چه عجب، گر بصبح معرفت اسرار دل روشن کند. یکى از پیران طریقت گفته که: «فالق الْإصْباح» اى فالق القلوب بشرح انوار الغیوب، و منور الاسرار بذکر الاخیار و روح الاخبار.


و هو الذی جعل لکم النجوم لتهْتدوا بها فی ظلمات الْبر و الْبحْر ستارگان سعادت و اختران آسمان ملت بحقیقت یاران رسول‏اند. مصطفى (ص) گفت: «اصحابى کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم»، ارکان خلائق‏اند و برهان حقائق. عنوان رضاء حق‏اند و ملوک مقعد صدق. ائمه اهل سعادت‏اند و انصار نبوت و رسالت، و مستوجب ترحم امت.


بهر کدام که اقتدا کنى اقتداء درست، و از هر یکى که دین گیرى دین تمام، راه ایشان راه هدى، و کلمه ایشان کلمه تقوى، و مطلوب ایشان فردوس اعلى، و مقصود ایشان دیدار و رضاء مولى: «مثل اصحابى مثل النجوم من اقتدى بشی‏ء منها اهتدى».


و هو الذی أنْشأکمْ منْ نفْس واحدة از روى اشارت میگوید: شما را بیافریدم از آدم، آن نفس یگانه، که در آفریدگان کس را ندادم آن دولت که وى را دادم، و آن منزلت و رتبت که وى را نهادم. خود را جل جلاله «أحْسن الْخالقین» گفت، و آدم را «فی أحْسن تقْویم» گفت. یعنى که: الله است نیکوتر آفرینندگان، و آدم است نیکوتر آفریدگان. اى آدم! در خالقیت یگانه منم، و در مخلوقان یگانه تویى.


همانست که در بعضى اخبار بیارند در صفت خلقت آدم که: رب العزه گفت جل جلاله: «احببت شیئا فخلقته فردا لفرد».


و هو الذی أنْزل من السماء ماء الایة «هو» اشارت است بذات احدیت، «الذى» اشارت است بصفات ربوبیت، «انزل» اشارتست بصنع الهیت. خداوندى موجود بذات، موصوف بصفات، معروف بصنایع و آیات. و گفته‏اند: «هو» اشارتست فرا هست، تا شنونده گوش بدان دارد، و جوینده بدان راه یابد، و نگرنده فرا آن بیند. «الذى» کنایت است از هست، تا شنونده آشنا گردد، و جوینده بینا، و خواهنده دانا. و آن در قرآن چهل کم یکى‏اند، بیست از آن بى‏واو، و نوزده با واو.


أنْزل من السماء ماء تا بآخر آیت همه نشانست که کردگار یکتا است، و در خدایى بى‏همتا است، و در قدرت بى‏احتیال است، و در قیمومیت بى‏گشتن حال است، و در ملک ایمن از زوال است، و در ذات و نعت متعال است. رب العالمین بندگان را برین توحید میخواند. نبینى که در آخر آیت میگوید: «انْظروا» در نگرید تا بدانید، و بدانید تا دریابید. اینجا بنظر مى‏فرماید، جاى دیگر میگوید: و ما یتذکر إلا منْ ینیب نظر نکند و نپذیرد و یادگار نشناسد مگر آن کس که دل با حق راست دارد، و نظر وى پیش چشم خویش دارد. اینست اشارت آخر آیت که گفت: إن فی ذلکمْ لآیات لقوْم یوْمنون بآیات قدرت آن کس راه برد که بآیت صفت ایمان دارد. از الله وى شرم دارد که از نظر وى خبر دارد، و از الله وى باک دارد که الله را بر خود قادر داند.